در کتاب "سلیم" مقتل عمر بن الخطاب از ابن عباس و کعب الاحبار در یک حدیث طولانی آمده است که : عبدالله بن عمر گفت: وقتی که وفات پدرم نزدیک شد ، مدتی بیهوش می شد و مدتی بعد به هوش می آمد . وقتی که به هوش می آمد، میگفت : پسرم! قبل از مرگم علی بن ابیطالب را به من برسان. به اوگفتم : تو را با علی چه کار! حال آنکه خلافت را در شورا قرار داده و او را شریک کردی با غیر او ؟؟؟

گفت: شنیدم از رسول خدا صلی الله علیه و آله که می فرمود : به درستی که در دوزخ دوازده تابوت است که محشور می شوند در آن دوازده نفر! شش نفر از پیشینیان و شش نفر از امت من. سپس خطاب کردند به ابوبکر و فرمودند : برحذر باش از اینکه اولین آنها تو باشی. سپس رو کردند به معاذ بن جبل و فرمودند : بر حذر باش مبادا دومی آنها تو باشی. سپس رو کردند به من و فرمودند: مبادا ای عمر ! سومی آنها تو باشی. و به تحقیق که در بیهوشی آن تابوتهای آتش را می بینم در حالی که نیست در آن مگر ابوبکر و معاذ بن جبل و بی شک من نیز سوم آنانم.

عبد الله بن عمر گفت: من شتابان به سوی علی بن ابی طالب علیه السلام روانه شدم و عرض کردم : ای پسر عم رسول خدا ! پدرم تو را میخواند برای امری مهم که او را محزون کرده. علی با من به خانه آمد. پدرم تا او را دید گفت: ای پسر عم رسول خدا، من خلافت را تسلیم تو می کنم و به تو بر می گردانم .آیا تو نمی گذری و عفو نمی کنی مرا؟ و آیا حق خودت و زوجه ات فاطمه دختر رسول خدا را بر من حلال نمی کنی ؟؟؟!!!

حضرت فرمودند : آری من عفو می کنم و تو را حلال می نمایم و ضامن می شوم برای تو از دختر عمویم فاطمه علیها سلام، به شرط اینکه آنچه گفتی در جمع مهاجر و انصار باشد و حقوق آنان که تو علیه شان خروج کردی باز پس دهی و آنچه بین تو و صاحبت (ابوبکر) از سنتهائی که قرار داده اید در جمع مهاجر و انصار اقرار کنی که آن امر بر خلاف اسلام بوده و اعتراف کنی برای ما به حق ما  که ولایت از آن ماست . عبدالله بن عمر گوید: وقتی که پدرم این کلمات را شنید روی خود را برگرداند و جامه بر سر کشید و گفت : النار اولی من رکوب العار ، یعنی به آتش بروم بهتر است از ننگ و عار. آنگاه علی برخاست و از نزد او بیرون رفت . پس پسرش به عمر گفت : ای پدر به تحقیق که انصاف داد به تو این مرد، عمر پاسخ داد: ای پسرم، چطور انصاف داد در حالیکه او خواست ابوبکر را نیز از قبرش بیرون بیاورد و برای او و پدرت آتش فتنه روشن کند و ما را رسوا گرداند تا جائیکه طایفه ی قریش صبح کند و اهل ولایت برای علی بن ابی طالب باشد ، به خدا سوگند که این امر ابدا نخواهد شد.

روای میگوید: بعدها علی بن ابی طالب به عبد الله بن عمر فرمود : ای عبد الله تو را به خدا ، پدرت بعد از بیرون آمدن من چه گفت ؟ عبدالله گفت : حال که مرا به خدا قسم دادی میگویم: او گفت : به درستی که این مرد مردم را به محجه ی بیضاء (بر راه روشن شرع و شریعت) وا می دارد و مردم را به بر پا داشتن کتاب و سنت پیغمبرشان فرا میخواند. حضرت امیر المومنین علیه السلام فرمودند: ای پسر عمر! تو در جواب چه گفتی ؟ گفت: به او گفتم پس چه تو را مانع می شود از اینکه او را خلیفه قرار دهی ؟ ولی او در جواب گفت: کتمان کن آن را، به درستی که او خواست ابوبکر را از قبرش بیرون بیاورد و برای او و پدرت آتش روشن کند و طایفه ی قریش صبح کند در حالی که اهل ولایت علی بن ابی طالب باشند، به خدا سوگند این امر ابدا نخواهد شد.

علی علیه السلام فرمودند: پس به درستی که رسول الله صلی الله علیه و آله در حیاتش و شب وفاتش به آنچه عمر لعنه الله گفت مرا خبر داد. قسم می دهم تو را بخدا ای پسر عمر اگر من خبر بدهم به تو به آن (به آنچه پدرت گفت) مرا تصدیق می کنی؟ پسر عمر گفت : اگر سوال بشوم می گویم . علی علیه السلام فرمودند: او وقتی که گفتی : پس چه چیز تو را منع می کند،اینکه او را خلیفه قرار دهی ؟ در جوابت گفت : منع می کند مرا نسبت به آن صحیفه ای که نوشتیم و آن عهدی که در کعبه است . پس پسر عمر ساکت شد . علی علیه السلام به او فرمود: سوال می کنم از تو به حق رسو ل الله صلی الله علیه و آله برای چه ساکت شدی و جواب نمی دهی ؟

راوی می گوید : دیدم پسر عمر در حالی که گریه گلوی او را گرفته و چشمان او اشک می ریخت گفت: سپس آهی کشید و ساعتی بعد مرد! مرد! مرد    !!!مردن او در آخر شب نهم از ماه ربیع الاول سال بیست و سه از هجرت نبوی اتفاق افتاد . و عمر لعنه الله در آن وقت هفتاد و سه ساله بود.

اما کمترین و بیشترین عذاب جهنم چیست؟ در روایات از پیامبر اکرم (صل الله علیه و آله) آمده است که کمترین عذاب جهنم برای کسی است که در دریایی از آتش شعله ور است و نعلی به پایش بسته شده ست و آن چنان سوزان میباشد که مغز سرش به جوش می افتددر حالی که آه و نالۀ بلندی سر میدهد، فکر میکند که عذاب او از همۀ اهل آتش بیشتر و بدتر میباشد و اما در تفسیر قمی در وصف آیۀ» قل اعوذ برب الفلق – من شر ما خلق «آمده است که فلق چاهی است در جهنم که اهل آتش پناه به خدا میبرند از آن چاه و از شدّت حرارتش، زیرا از خدا اجازه خواست تا نفس بکشد، و با یک نفس کشیدنش جهنم را به آتش کشید و اهل آتش از آن چاه به خدا پناه میبرند و افراد داخل چاه، از شر آن تابوتها  پناه به خدا میبرند و آن تابوتها همان است که شش نفر از اولین و پیشینیان و شش نفر از آخرین و پسینیان در آن تابوت قرار دارند، اما آن شش نفری که از پیشینیانند:
-
اول: قابیل پسر آدم است که برادرش را به ناحق کشت،
-
دوم: نمرود است که ابراهیم خلیل(ع) را در آتش انداخت،
-
سوم: آن فرعون هم عصر حضرت موسی (ع) است،
-
چهارم: سامری است که مردم را گوساله پرست نمود،
-
پنجم: آن کسی است که مردم را بعد از ظهور مسیح یهودی نگهداشت،
-
ششم: آن کسی است که مردم را بعد از ظهور احمد نصرانی نگهداشت،
و اما آن شش نفری که از آخرینها هستند:
-
پس اول آنها اولی است،
-
دوم آنها دومی است،
-
سوم آنها سومی است،
-
و چهارم آنها معاویه است،
-
و پنجم آنها پیشوای خوارج است که به ذوالثدیه معروف است و دست اضافی داشت که مانند پستان بود    -و ششمی آنها ابن الملجم قاتل مولا علی است.

نوشته اند هرگاه حضرت زکریا (علیه السلام) میخواست بنی اسراییل را موعظه کند مراقب بود که فرزندش یحیی نباشد زیرا طاقت نمی آورد، سخنی از عذاب جهنم و قیامت بشنود. یک روز نگاه کرد دید یحیی نیست شروع کرد مردم را موعظه کند، و فرمود: جبرئیل به من خبر داد که در جهنم کوهی است به نام سکران یعنی مست کننده و در دامنه آن کوه بیابانی است بنام غضبان یعنی به غضب در آمدۀ خدا، و در آن بیابان چاهی است که یکصد سال راه طول قامت آن چاه است، و در میان آن چاه تابوتهایی از آتش است، و در میان آن تابوتها صندوقچه هایی است از آتش و لباسهایی از آتش، و غل و زنجیرهایی از آتش، یک وقت دیدند که یحیی (ع) سرش را از میان جمعیت بالا آورد و فریاد برآورد (واسکرنا و اغضبانا) وای از آن کوه و بیابان، وای از آن چاه و تابوتها، و یحیی از مجلس خارج شد و سر به بیابان گذارد و نیز چنین است که: علامه طبرسي در کتاب احتجاج جلد اول صفحه 163 از سليم بن قيس هلالي نقل مي کند :  جناب اميرالمومنين (عليه السلام) هنگامي که با اهل بصره در روز جنگ جمل روبرو شدند زبير را صدا زدند که اي زبير از خيمه ات بيرون بيا زبير به همراه طلحه از خيمه گاه بيرون آمد حضرت به آنان فرمود به خدا سوگند هر دوي شما و صاحبان علم از امت محمد (عليهم السلام) و عايشه دختر ابوبکر مي دانيد که اصحاب جمل مورد لعن پيامبر اکرم (صل الله عليه و آله) واقع شده اند و کسي را ياراي انکار اين مسئله نيست.

 زبير گفت : چگونه ما را پيامبر لعن کرده در حاليکه ما از اهل بهشت هستيم.

 حضرت اميرالمومنين (ع) فرمودند: اگر شما اهل بهشت بوديد من هرگز جنگ با شما را جايز نمي دانستم!  زبير گفت : آيا حديث سعيد بن عمرو بن نفيل را نشنيدي که از پيامبر اکرم (صل الله عليه و آله) روايتي نقل مي کند که 10 نفر از قريش اهل بهشتند .

حضرت اميرالمومنين (عليه السلام) فرمودند: شنيدم سعيد بن عمرو بن نفيل در زمان خلافت عثمان (لعنه الله) براي او اين حديث را ذکر مي کرد. زبير گفت : آيا ادعا مي کني سعيد بن عمرو بن نفيل به رسول خدا (صل الله عليه و آله)  دروغ بسته؟

حضرت اميرالمومنين (عليه السلام) فرمودند: من زماني تو را از راست يا دروغ بودن حديث سعيد بن عمرو بن نفيل آگاه مي کنم که تو اسامي آن 10 نفر را برايم ذکر کني .

 زبير گفت : آنان عبارتند از:  اول ابوبکر دوم عمر سوم عثمان چهارم طلحه  پنجم عبدالرحمن ابن عوف ششم سعد ابن ابی وقاص هفتم ابو عبيده بن جراح هشتم سعيد بن عمرو بن نفيل و نهم خود من 

 حضرت اميرالمومنين (عليه السلام) فرمودند: اي زبير 9 نفر را شمارش کردي دهمين آنها کيست ؟

 زبير گفت : نفر دهم نیز تو هستي!

علی فرمود : اي زبير من به اعتراف تو اهل بهشت هستم بنابراین آنچه را تو براي خود و اصحابت ادعا کردي (اهل بهشت بودن) من انکار مي کنم و نمي پذيرم. زبير گفت: مي خواهي بگويي سعيد بن عمرو بن نفيل دروغ به رسول خدا (صل الله عليه و آله) بسته ؟ حضرت اميرالمومنين (عليه السلام) فرمودند:به خدا سوگند شک ندارم که به رسول خدا (صل الله عليه و آله) دروغ بسته است.

 و اين را هم بدان به خدا سوگند بعض از اينها را که نام بردي (عمر و ابوبکر لعنه الله ) اصحاب آن تابوت هستند که جایگاهش در دره و پرتگاهي است و آن مقام در چاهي (عظيم ) است که بر آن چاه سنگي عظيم گذاشته شده است که هر گاه خداوند اراده کند آتش جهنم شعله ور شود آن سنگ بلند ميشود (و آتش از همان تابوت بيرون آمده و آتش جهنم را فروزان مي کند) اي زبير من اين مطلب را از رسول خدا شنيدم (و دروغ نيز به وي نبستم و تو نيز بدان آگاهی پس چاره ايي جز قبول کردن گفته من نداري چرا که به شهادت خودت من اهل بهشتم و دروغ نمي گويم.

 اي زبير بدان که خداوند تو را بر من پيروز نخواهد کرد و خون من به دست تو ريخته نمیشود بلکه خداوند مرا بر شما پيروز مي گرداند و ارواح شما را به آتش جهنم خواهد افکند .

سليم بن قيس هلالي مي گويد آنگاه زبير گريان به سوي اصحاب خود بازگشت...